صفت مالکیت براى تنهایى

دست نوشته هاى یه پسر اینجورى

صفت مالکیت براى تنهایى

دست نوشته هاى یه پسر اینجورى

باز هم اسباب کشی

باز هم ناسازگاری من با سیستم Blogsky باعث شد من اسباب کشی کنم... 

 

صفت مالکیت برای تنهایی

تابستان خود را چگونه می گذرانید؟

یادتون می آد این موضوع انشا رو؟...واسه همین یه موضوع هم که شده بچه های بیچاره(قرار شده کلمات زشت به کار نبریم)سعی می کنن تو تابستونشون کلی کارای خوب و مثبت انجام بدن تا کارای خوبشون رو تو انشای روز اول مهریا همون نزدیکیا بخونن و معلم بیچاره تر از خودشون نکات بهداشتی توی اونو گوش زد کنه و یه بیست کله گنده همراه با چند عدد گل و بته تقدیم دانش آموز بیچاره ی (....)مورد نظر کنه!

حالا نه واقعا تابستونتونو چطوری ول میگذرونین؟؟؟؟

من اگه قراره جوابشو بدم مجبورم بگم:

خوابیدم ، فیلم دیدم،فیلم دیدم خوابیدم،خوابیدم فیلم دیدم،خواب دیدم فیلم دیدم،تو فیلم دیدم خواب بودن،خوابیده فیلم دیدم ،تو فیلم خوابیده بودن فیلم می دیدن،فیلم خواب رو دیدم، خواب فیلم رو دیدم و....

نهایت کاری که من توی یکی از بهترین تابستونایی که همه ی دیپلمه ها بعد از سوم دبیرستانشون می گذرونن صرف این مصدرها بود:فیلم دیدن و خوابیدن...

خلاصه این که تابستونم داره تموم می شه (کلی وقت دارم...) و من هنوز نفهمیدم هابیل قابیلو کشت یا قابیل هابیلو ،ولی از همه ی چیزا بهتر میدونم که همه چیز به هوا (حوا)بر می گردد....

واقعا عنوان ندارد!

بچه هایی که باباهاشون توی جنگ شهید شده باشن با غرور عکس باباهاشونو میزنن اینور و اونور...منم عکس دایی خودمو میذارم تو وبلاگ....البته دایی ام شهید نشده....جانباز هم نشده... فقط فک فوقانی دهنش توسط یک تک تیرانداز حرفه ای اومده پایین و اینکه هنوز وقتی از گیت فرودگاه میخواد رد بشه دستگاه، آژیر میزنه! خودش که میگه ترکش ها تایوانی ان....زنگ نمی زنن....!

منم میخوام پز بدم دایی ام تو جبهه بوده....همه ی هشت سال....برای همین هر سه تا پسراش معاف از خدمت شدن ! اینم یکی از مزیت های جبهه رفتنه دیگه!!!! البته نمیدونم بگم یا نگم؛ هر سه تا از این پسران دایی جانم پاسدار شدند....! (یک خانواده کاملا نظامی)

نفر اول از سمت راست یا به عبارت دیگر فرد بی ریش در این عکس همون دایی گرامی ماست!!!(پیدا کنید پرتقال فروش را)!!!

پ.ن: نفرات درون این عکس + عکاس در قید حیات نیستند...فقط دایی جان زنده مونده!

پ.پ.ن: دو نفر وسطی از فرماندهان بزرگ سپاه پاسداران بودند...

پ.پ.پ.ن: من به دایی ام افتخار میکنم...! 

 

دایی جان

فیلم فرار شهرام امیری در 5 نسخه رسید !

پس از فرار شهرام امیری از امریکا (!!!)  ، اکنون جدید ترین خبر در رابطه با فرار او را در وبلاگ  صفت مالکیت بخوانید !  

1- نسخه افغانی:ش.الف: آهای ماموران آن کفتر را بنگرید، که همانا از آن بالا کفتر می آیه!
مامور CIA اولی: عجب کفتر مالی است!
مامور CIA دومی: آن کفتر را ولش کن، آن یکی دیگر را بنگر که بسیار مال تر است!
مامور دوم ( در اینجا به زیر آواز می زند): از آن بالا کفتر می آیه، یک دانه …
مامور اولی: اِ شهرام کو؟
مامور دومی: ای وای انگاری اغفال شدیم، شهرام فرار کرد. 

 

2-نسخه فارسی:
ش.الف: چند می گیرین اغفال شین؟
ماموراولی: دهنت رو ببند! این چه حرفیه؟ مگه خودت ناموس نداری!
ش.الف: احمق! منظورم از اغفال اینه که بزاری متواری بشم!
مامور اولی: آها! اما جواب بقیه رو چی بدیم؟
( این قسمت از فیلم برای اکران عمومی حذف گردید!)
مامور اولی : وای چه احساس بدی دارم!
مامور دومی: فکر کنم اغفال شدیم! 

 

3-نسخه هندی:
ش.الف: من هوس بستنی کردم.
مامورها: پس باید ما رو هم مهمون کنی!
ش.الف: عجب رویی دارین، دو دقیقه پیش پیتزا مهمونتون کردم ، باشه بستنی هم می خرم. آقای بستنی فروش بی زحمت سه تا بستنی بدین.
بستنی فروش: اِ، شهرام تویی؟! اینجا چکار می کنی؟ یادته تو محله مون با هم توی بستنی فروشی کار می کردیم؟وضعت توپ شده ما رو نمی شناسی!
مامور اولی که انگار تازه متوجه ماهیت شهرام می شود خطاب به او: ا‌ِ شهرام امیری تویی؟! می دونی چند سال دنبالت می گشتم؟! شهرام منم بهرام! داداش گم شدت!
ش.الف مامور اولی رو در آغوش می گیره و در حالی که از خوشحالی اشک می ریزه: داداش!
مامور دومی: شهرام وبهرام منم اسفندیار هستم!
( لازم به توضیح است در این فیلم اسفندیار با شهرام و بهرام هیچ نسبتی ندارد، و صرفاً جهت گفتن یک دیالوگ یک جمله ای است.)
بعد این چهار نفر در همان حالی که بستنی می خوردن آواز خوندن و حرکات موزون انجام هم انجام می دادن، در ضمن باران هم می آمد!
ترجمه آواز:
مامور اولی - ای شهرام! ای دانشمند،ای مخ هسته ای، ای یابنده آسانسور ترقی، ای استعداد درک نشده، ای فرار مغزها، ای خوشتیپ، ای لپ تاپ پر از اطلاعات ! تو را با دل و جان دوست دارم.
ش.الف- ای بهرام! اگر عشقت حقیقی است پس اغفال شو!
بستنی فروش: این همه بستنی ای من، فدای یک خنده ی تو، ای که با اشارتی همه میشن بنده ی تو!
مامور دومی: خیلی خونسردی، دیوونم کردی!
ش.الف خطاب به مامور دومی: پس تو یکی که هیچی! آهای بهرام اغفال شو دیگه!کار دارم، باید برم دیرم میشه ها!
مامور اولی: داداش این حرفا چیه! ما اغفالتیم، شما متواری شو! 

 

4-نسخه هالیوودی:
یک آدم خفن(در حالی که با یک عدد موبایل از نوع « از کی تا حالا» صحبت می کند): مامورها توی تیر رس هستن.
ش.الف (در حالی که با یک همراه 150 هزار تومانی صحبت می کند و در ضمن هزینه اضافی هم پرداخت نمی کند): نمی خواد تیر اندازی کنی، خودم اغفالشون می کنم.
( این قسمت از فیلم به علت بیش از حد هالیوودی بودن سانسور شده است.)
مامور اولی: پایین رو ول کن، بالا رو ببین! شهرام با یک هلی کپتر متواری شد.
مامور دومی: اما خوشبختانه یک سر نخ مونده.
مامور اولی: نادون! این که سر نخ نیست این موهه!
مامور دومی: ای وای! انگاری تو این نسخه فیلم هم اغفال شدیم! 

 

5-نسخه سینمای ماوراء:
یک عدد سفینه وارد زمین می شود.
یک عدد گشت کنترل نا محسوس واشینگتن: بزن کنار!
گشت نا محسوس: از کجا میآی به کجا می ری؟
موجود فضایی: از خونه مادرزنم که توی کره مشتری بود راه افتادیم می خوایم شهرام امیری رو متواری اش کنیم بعد می ریم خونه خودمون توی کره مریخ!
گشت نامحسوس ( خطاب به همکارش): ایشون حالت طبیعی ندارن، یک تست ازش بگیر!
گشت کنترل نا محسوس: تخلفاتت رو قبول داری؟ اگه نداری ما خیلی پیشرفته هستیم، همشون رو ضبط کردیم، باورت میشه؟! خیلی با حاله مگه نه؟!!
موجود فضایی: تخلفاتم چی بود؟!
گشت کنترل نا محسوس: سرعت غیر مجاز و تغییر در شکل ظاهری وسیله نقلیه، اِ پلاک هم که ندارین! باید ماشینت رو بخوابونیم!
( در همین لحظه موجود فضایی غیب میشه و یه راست با سفینه اش کنار شهرام و اون دو تا مامور ظاهر میشه)
موجود فضایی: شهرام امیری تویی؟
ش.الف: آره!
موجود فضایی: تو همونی هستی که شنکنجه ی روحی شدی؟
ش.الف: بله
موجود فضایی: پس تو خیلی کارت درسته! ما می خوایم تو رو بدزدیم و ببریم کره مریخ!
ش.الف: اشکالی نداره، فقط بنا بر فیلمنامه قبلش باید این دو تا مامور رو اغفال کنین.
موجود فضایی: ای بابا … این که کاری نداره!
و بدین ترتیب موجودات فضایی شهرام را به کره مریخ بردند.

افتخارات من !!

موضوع افتخارات من که این چند روز تو وبلاگها مد شده موضوع پیش پا افتاده و قدیمیه . ولی خب ! از اونجا که من از پیش پا افتاده و قدیمی ( بلکه هم عصر حجری !! ) یه چیز اونورترم ، به تقلید از طنز پردازها تازه میخوام به نوشتن این مطلب و با خبر کردن ملت از افتخاراتم (!!) اقدام کنم !! ( مرگ من چوب کاری نکن !!! ) 

* فرزند اول و پسر ارشد خانواده هستم !
* در شش ماهگی علاوه بر تکلم هم می دویدم ، هم غذای سخت میخوردم !!! راستی ! اونموقع به بابام هم پول تو جیبی هم میدادم !!!
* در یک سالگی از ارتفاع بلند پرت شدم پایین ، چیزیم نشد !!!
* تا ۱۲ سالگی پونزده تا مطلب واسه « بچه ها ... گل آقا » فرستادم ، یکیشون هم نرسید !!!
* تنها فردی هستم که خدا تصمیم داشته واسه عذاب دادنش یه فرد به نام یوسف از آسمون نازل کنه !!
* تنها فردی هستم که در سال هشتاد تا قالب عوض می کنه !!!
* دو تا وبلاگ داشتم که در عین حال به هیچ کدوم نمی رسیدم !!!
* یه آلبوم عکس از بچگیم دارم . در حالی که وقتی به یوسف گفتم یه عکس از بچگیهات بیار بزنیم تو وبلاگ اسپاسم روحی گرفت !!
* از خیلیها امضا دارم : گل آقا ( کیومرث صابری (قب) !! ) ، گلنسا ( پوپک صابری (خب)!!! ) ، امیرحسین داوودی ، علی زراندوز ، عمران صلاحی و ...
* تنها فردی که همه ی همسایه ها امیدوارن زبونش یه روز بند بیاد بنده ی حقیر هستم !!!
* یکی از مجری های شبکه ۵ اهواز گفت بی زحمت واسه م ۱۰ نون از نونوایی سر کوچه بگیر ، گفتم کار دارم !!!
* آرمین سنقری به من امضا نمیده !!!
* آدم غیر عادی هستم ولی شاخ ندارم !
* یه بار به دبیر ریاضیمون سر کلاس گفتم الاغ ! برو بمیر با این درس دادنت ! همه شنیدن ولی خودش نشنید !!!
* هنوز هم که هنوزه واسه تشخیص بدهکار و طلبکار اشتباه می کنم !!
* جاذبه و دافعه ی خیلی خفنی دارم : هر کس که عاشق من نیست ، با من پدر کشتگی داره !!!
* نسبت به خودم هیچ احساسی ندارم !!
* ۱۲۰ تا آی دی تو ادد لیستمه !!! ( بدون آی دی های که به اددم هنوز جواب ندادن ! )
* تا حالا ۸ بار سرم ، یک بار پای سمت راستم ، یک بار دماغم ، یک بار انگشتام ، یک بار هم دست چپم شکسته ولی هنوز زنده ام !!!
* خیلی وقت پیش « بچه ها ... گل آقا »  و قبل از اون هم « کیهان بچه ها » میخوندم !
* افتخارات دیگه م (!!!) یادم نمیاد !!!